۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

ترس

ترس یکی از اصلی ترین احساسات انسان است. هر کدوممون هم یک سری ترس هایی داریم. بعضی ها انکارش می کنیم، بعضی ها باهاش کنار می آیم و زندگی می کنیم، بعضی هامون باهاش زندگی می کنیم ولی باهاش کنار نمی آیم. بعضی هامون اینقدر بزرگش می کنیم که می شه اضطراب و جلوی زندگی روزمره مون رو می گیره. واسه بعضی هامون زندگی روزمره جلوی بزرگتر شدن ترسهامون رو می گیره. ولی اون چیزی که همه توش مشترکیم داشتن ترسه. اینکه بپذیریم که این حس رو داریم. به قول نازنین کریمی، این پادشاه خیس جهان، ترس، شش قدم جلوییم. 
نشستم یکی دو هفته پیش همه ترس هام رو لیست کردم. دسته بندی شون کردم. ته ته اش سه چهارتا تا ترس اصلی دراومد. دو تا شون رو می دونستم. دو تاشون رو نه. یعنی فکر نمی کردم ترسم اینقدر ریشه دار باشه. بیشتر فکر می کردم دغدغه ام هستن یا غر خودم به خودم است. می خوام بشینم مرحله بعد دونه دونه به این ترس ها فکر کنم و واسشون گزاره های منطقی بنویسم. ببینم چقدر احتمال رخ دادنشون بالاست. چقدر اگه رخ بدن محتملشون غیر قابل تحمله. چقدر کنترل اینکه رخ ندن در اختیار منه  و اینکه من واسه رخ ندادنشون چه کار می کنم و چه کار باید بکنم. کلا می خوام ببینم با این سبد چند تا ترس من چه کاره ام. 
هم زدن این ترس ها باعث شده این روزها از حد نرمال یک کمی مضطرب تر باشم ولی فکر می کنم این پروسه می تونه باعث شه بیشتر بتونم استرس های روزمره و اضطراب های کنترل نشده رو بفهمم و باهاشون کنار بیام. 
تا چه شود

هیچ نظری موجود نیست: