۱۳۹۲ آبان ۲۹, چهارشنبه

ملال

اين روزها زياد در مورد ملال حرف مي زنم، مي شنوم، مي خونم و فكر مي كنم. ملال از اون نوعي كه آدم هاي عاشقي كه به وصال مي رسن  دچارش مي شن. يا وقتي يك زوج توي يك شركت كار مي كنن اجتناب ناپذيره. يعني شب كه مي ري خونه چيز هيجاني از روزت نيست كه بتوني تعريف كني يا حرف جديدي بزني كه در طول روز نزدي. اصلا همين كه خوشحال باشي از ديدن و دلتنگ از نديدن يارت. به اين فكر مي كنم كه ملال رو بايد بهش آگاه بود و از روش هاي مختلفي مثل فكر كردن به چگونگي  و ساختار وقت گذروندن دو نفر به هم هدايتش كرد. البته خوب هميشه مسايل راحت تر و ممكن ترن روي كاغذ تا موقع اجرا

هیچ نظری موجود نیست: