امروز واقعا هيچ چيزي نيست براي گفتن. فقط سكوت و سكون. شايد دليلش بارون و اين آسمون خاكستري آكلنده كه دقيقا خورد وسط چند روز آفتابي و گرمي كه آدم رو به اين نتيجه مي رسوند كه تابستون شروع شده.
سكوت و سكون امروز، با خوردن يك آشي كه توي اين روز سرد يك دوست مهربان پخته. همه اش مي شه اين رخوتي كه دارم و دواش فقط اينه تحمل كنم تا شب شه و بخوابم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر