۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

ششم نوامبر

خوب امروز ششم نوامبره. البته به وقت اینور کره زمین که منم. وگرنه به وقت خیلی جاها تازه عصر پنجمه. ولی خوب زندگی می گذره و متاسفانه با من چک نمی کنه که دلم می خواد امروز چندم باشه. 
این روزها برای من روزهای عجیب ولی آرامی هستن. روزهایی که وسط  اثاث کشی و هی از خونه جدید به قدیم و برعکس رفتن، گیر کردم. کلی از وقت هایی که مشترک با روزبه می گذروندم کم شده و این خودش تعادل زندگی من رو یک جورایی به هم می زنه. منتظرم این روزهای سردرگمی تموم شه و دوباره ساکن یک جا بشیم تا به یک نظم و روتین برگردم. 

این بازی وب لاگ نویسی هر روزه نشون داد بهم که چقدر توی خودم فرو رفتم و چقدر سختمه که ذهنم رو مرتب کنم و بنویسم. حجم فکر و حسی که توی کله ام هست خیلی زیاد است. یعنی مساله این نیست که چیزی ندارم که بنویسم. توانایی اینکه قلاب بندازم توی مغزم و یک چیزی بکشم بیرون و مرتبش کنم و بنویسم. زندگی ام بیشتر این روزها "فیل کنندگی" است و مشاهده تا نوشتن و جمع بندی و کلمه. 

امیدوارم همین نوشتن، به زور نوشتن، باعث شه که کم کم قلاب هام گیر کنن به مجموعه کلمه ها توی مغزم. شروع کنم دوباره به نوشتن. 

هیچ نظری موجود نیست: