۱۳۹۲ آبان ۱۶, پنجشنبه

نوشتن، ابزار یا هدف

امروز دیگه سعی نمی کنم به زور منسجم و سر و ته دار بنویسم. نیست که خیلی موفق بودم پنج روز گذشته.

1- یک ایمیل دلپذیر گرفتم از یک دوست قدیمی. من رو برد به اوج. اوج جایی که باورم کنه که هر چند آدم های عجیب، ناخوب، نادوست هستن که نگاهت رو تیره کنن، دوست های صاف و رقیق و سالم هم هستن. گرفتن اون ایمیل تعریف سه چهار سال از زندگی ام بود که تا حالا درست ندیده بودمش. 

2- در تدارک سفرم برای رفتن به یکی دو تا کنفرانس. بعد یک پرواز طولانی دارم که یک جایی وسطش باید یک توقف داشته باشم. دلم رو نمی تونم جمع کنم که کجا برم و کی رو ببینم. بس که دلم پیش تعداد زیادی دوست است و بس که همه مثل دانه های عدسی که یک توپ محکم خورده باشه وسط ظرفش پخش و پلاییم. 

3- سوال دارم. سوالم این  است که آدم ها چه طور می تونن به روی حقایقی که به صورت صریح می دونن چشم ببندن. چه جوری می تونن رفتار نرمال داشته باشن توی فضایی که نرمال نیست. چه جوری می تونن دربند و درگیر ترس یا شک شون بشن وقتی که اینقدر همه چیز روشنه. سوال و جواب معلوم و مشخص است. و باز آدم ها یک جوری رفتار می کنن که با هیچ توصیفی نمی شه فهمیدش و نمی شه توجیه اش کرد. من هنوز  از کار آدمیزاد در عجبم. 

هیچ نظری موجود نیست: